دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۹

31

نمیدونم چرا ولی یهو تصمیم گرفتم دوباره وبلاگ قبلیمُ راه بندازم!! :دی
ولی از اونجایی که به جَو و اَدا اطفارهای بلاگفا اعتمادی ندارم همه ی آپای اونجا رو اینجا هم کپی میکنم. البته شاید اونجا یه سری خود سانسوری هم داشته باشم ولی اینجا از سانسور مانسور خبری نیست!!
خلاصه که هم اینجام هم اونجا!!
خدا شفام بده!!
یه وقتایی یه کارایی انجام میدم که خودم هم هیچ دلیل منطقی ای براش پیدا نمیکنم!!



شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۹

30

واقعا از تهِ دلم ذوق میکنم وقتی میبینم وبلاگ نو پا و فیــ.لـــتـ.رم هنوز خواننده داره...
و دوستای مهربونی دارم که تنها نمیذارن:)
همین برام یک دنیا ارزش داره:)
حتی اگه تعدادشون از انگشتای دستام کمتر باشه.

پنجشنبه با الی رفتیم باشگاه ثبتنام کردیم و امروز اولین جلسمون بود.
نامردین اگه فکر کنین با هر کلمه که تایپ میکنم یه آخ از تهِ دل نمیگم!!
اصلا فکرشُ نمیکردم انقدر بدنم خشک شده باشه!!
لازمه که در همین لحظه بگم به علت کمر درد شدید از ادامه ی تایپ  معذورم !!



جمعه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۹

29

یهو زد به سرم!!
دیشب تصمیم گرفتم و امروز صبح عملیش کردم...
وبلاگ قبلیمُ حذف کردم!!
هر بار که بازش میکنم و این جمله "وبلاگی با این آدرس پیدا نشد" رو میبینم بغض گلومُ میگیره...
اونجا دوستای خیلی خیلی خوبی داشتم...
اینجا هم که فیــ.لتــ.ر شده
الان مصداق حقیقیِ یه آدم از اینجا رونده از اونجا مونده (درست گفتم؟!) شدم...!!



28

من از آدمای خود خواه و عوضی و کودن مثل "دکتر ن" متنفرم
من از آدمایی که هیچ بویی از انسانیت نبردن متنفرم
من از کسایی که با سرنوشت من و امثال من بازی میکنن و گه میزنن به آیندمون به خاطر منافع شخصیه خودشون متنفرم
من از آدمایی که جز پــــ.ول و ســ.کــ.س هیچی حالیشون نیست متنفرم
من از آدمایی که ادعاشون دهن آسمونُ سرویس کرده در حالی که هیچ پخی نیستن متنفرم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
امروز ساعت 10 از مسافرت برگشتم و با خبرایی که شنیدم همه ی خوشی هام از چشم و دماغم در اومد!!

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۹

27

عجب دوره و زمونه ای شده !!
بهر امیدی اومدم چار کــَـلوم آپ کنم بگم دوستان و عزیزان این مدت که من نیستم مواظب خودتون باشین و حواستون به وبلاگ طفلکی من باشه.نذارین در نبود من احساس تنهایی و غربت بکنه...
میخواستم بگم اینجا ایران است و پروازم با 2 ساعت تاخیر افتاد 3.40 دقیقه...
میخواستم بگم انقدر حس باحالی دارم که تمام کوله بار سفر کیف دستیمه :دی
میخواستم بگم (با ریتم خوانده شود لطفا) اگـــر باااار گراااان بودیـــم و رفتیـــم...
میخواستم بگم مامان و خاله ام که هر کدوم با دو تا پرواز مختلف(!) رفتن الان رسیدن و هی زنگ میزنن و دل کوچولوی منُ آب میکنن...انگار نه انگار از صدقه سر من الان اونجان...
میخواستم بگم عجب مردم پررو شدنا!! والا به خدا !! "طرف" 3  بار ما رو تو نریا دیده بعد هی در گوشمون میخونه که آره من عاشقت شدم و میمیرم برات تو یه دونه ای و دردونه ای و... ما هم که نجیب و سر به زیر و این حرفا گفتیم نه ! بعد همون "طرف" رفته گفته آبم ب تو یه جوب نرفت باهاش کات کردم!!
(کلی چیز دیگه ام میخواستم بگما ولی میگه واسه آدم حواس میذارن!)
خلاصه اومده بودم همه اینا رو بگم که دیدم،بله...جناب قیلطر خان کنگر خوردن و لنگر انداختن !
:|









سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۹

26

از وقتی ترم تموم شده روزای جالبی رو دارم میگذرونم !
حس های جدیدی رو تجربه میکنم
از یه سری محدودیتها که برای خودم قائل میشدم گذشتم...
با آدم ها و عقاید جالب و حتی عجیبی آشنا شدم
کسایی که  یه زمانی در کمال خودخواهی ارزشی برام نداشتن باعث شدن بفهمم خیلی از کارام،رفتارام،ارزشام و...اشتباهه و انقدر قشنگ اینو بهم نشون دادن که تا عمر دارم فراموش نمیکنم...
همیشه فکر میکردم آدما رو خیلی خوب میشناسم ولی یکی از کافه مَن های تریایی که تازگی ها با پریناز میریم مثال نقض عالی بود برای شکستن غرور کاذبم در این مورد.
این روزا ترکیب اضداد.
هم خوبم هم بد
هم خوشحالم هم ناراحت
هم امیدوارم هم خسته و مایوس
حس میکنم دارم دارم به آخر بازی نزدیک میشم !!






یکشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۹

25

با این که اصلا آدم جون دوستی نیستم ولی از چند روز پیش که پیشنهاد ایم سفر رو به مامانم دادم خاصی افتاده تو دلم!!
جالب اینجاس که وقتی بلیط گیرمون نیمد با این که به ایم سفر احتیاج روحی دارم اصلا ناراحت نشدم!!
و از چند ساعت پیش که بلیطم اوکی شد حس یه آدم (دور از جون شما) سرطانی رو دارم که بهش گفتن فقط تا آخر هفته زنده ای!!
هیچ وقت فکرشُ نمیکردم تو این سن افکاری تا این حد احمقانه بیاد سراغم!!
همیشه برام عجیب بود که چرا بعضیا از هواپیما میترسن و حاضرن ساعتها وقت هدر بدن و خستگی راهُ به جون بخرن ولی با هواپیما جایی نرن!!
یا بعضیا به محض این که کمربندشونُ میبندن بغض میکنن و اشهد میخونن!!
یعنی این نوع ترس ها اصلا از نظر من منطقی و قابل قبول نیست.
و اینُ هم قبول ندارم که هر چی قسنت باشه پیش میاد!! و اعتقادم اینه که سرنوشت یعنی آنچه سر، نوشت.
ای بابا!! اصلا این حرفا چیه...
راستی! تا حالا با اُعجوبه های دهه هشتادی سر کار داشتین؟!!
یعنی امیدوارم خدا به من و شمایی که با هم دردید صبر بده...
حیف الان فرصتشُ ندارم ایشالله تو یه پست مفصلا براتون میگم از دردی که میکشم...

چه جالب،با نوشتن این پست همه ی اون حسای چندش آور ازم دور شد:)


در بين تمامي مردم تنها عقل است كه به عدالت تقسيم شده زيرا همه فكر مي‌كنند به اندازه كافي عاقلند.( رنه دكارت )








پنجشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۹

24

یک عمر مثل این بی نوا های در به در به ابروهام رسیدم و تقویتش کردم و آرایشگاهای الکی گرون رفتم و تو سر و مغزم زدم بلکه یه کوچولو پهن شه و قیافه عین زنایه هفت سر شوهر خورده نشه...
عینی هر وقت این دو تا شیوید ابرو رو تو آینه میدیدم غم دنیا میومد تو دلم...
تا این که امروز به اینجام رسید و پس از مشورت با مامی دم ابرومُ تیغ زدم و با استعداد زیر خط فقرم با مداد و ماژیک و رنگ روغن و آبرنگ و...یه ابروی صاف و پهن و صد البته تا به تا (!) کشیدم...
در همین حین پریناز پیشنهاد داد که دست از پیزن بازی بر دارم و پس از قرنی پامُ از خونه بذارم بیرون باهاش برم تریا...
آقا ما هر چی بهونه آوردیم که تیپم خوب نیست و موهام بیرخت شده و ابروهام ال شده و چشمام بِل شده به گوشش نرفت و گفت تا یک ساعت دیگه در خونمونه!!
منم با بغض و غرغر یکم دیگه به ابروهام رسیدم و آماده شدم...
وااای یعنی نمیدونین چقدر خر ذوق شدم وقتی علاوه بر پریناز چند نفر تو خیابون ازم پرسیدن کدوم آرایشگاه میرم...!!
کلِ این حرفای لــــوس و خاله زنکیُ نوشتم که بگم دلــــــتون بســــوزه یکی از عقده های درونیم باز شد :دی
راستــــی! تو عمرم خیابونا رو به شلوغیِ امشب ندیده بودم!!چه خبر شده آیا؟!!







چهارشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۹

23

status جلوی آی دی من بهونه ای میشه برای یه چت کوتاه
و لجبازی ها و غُد بازی هایم زمینه رو فراهم میکنه که چند دقیقه ای با هم همکلام بشیم...
هر دومون یه جورایی با دست پس میزنیم پا پیش میکشیم!!
برای هردومون تحمل این وضعیت سخته...
9 اسفند سالگرد اولین بیرون رفتنمونه!!
گفت تو همون پارک با یه رز قرمز رو همون نیمکت مخصوصمون منتظرم میشینه...!!
حسابی ذهنم درگیره،به خودم قول داده بودم دیگه از "الف" ننویسم،به خاطره هامون فکر نکنم.حتی خودمُ انقدر سرگرم کنم که یادم نیاد اسمش الف بود یا میم!! ولی...
خیلی چندش آور شدم خودم میدونم :-& 








سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۹

22

بالا خره تموم شد.
دیروز آخرین امتحانمُ دادم.
البته اصلا اونجور که توقع داشتم نشد و تا همین چند دقیقه پیش دپ بودم...
استاد نامرد 5 تا سوال داده بود که 2 تا از سوالا مربوط به مباحثی بود که اصلا تدریس نکرده بود :(
کلی دلمُ صابون زده بودم که این ترم معدلم بالا 19 میشه ها...ولی زهی خیاله باطل...
اصلا دیگه نوشتمنم نمیاد:(




فقط سوپ کلم است که حال آدم را بیشتر از امتحان بهم میزند. ( آلبرت انیشتین )
امتحان مسخره ترین کار دنیاست. ( جرج برنارد شاو )
امتحان بدون تقلب مثل کریسمس بدون درخت است. ( کی اس الیت )
امتحان در صورت عدم حذف پزشکی ، اولین گام در جهت شروع چاپلوسی پیش استاد برای نمره ی ده گرفتن است
توی مدرسه هر سوالی را که در امتحانهایم درست جواب میدادم ، بعدا می فهمیدم که کاملا غلط بوده این اتفاق بعدها در زندگیم هم ادامه یافت.هر وقت فکر کردم درست رفتار کرده ام ،دیدم یک جای کار اشتباه بود! ( ارنست همینگوی)